صلوات خاصه امام جواد(ع)

دستورالعمل جواد الأئمه

مرحوم شیخ صدوق رضوان الله تعالی به طور مستند به نقل از علی بن مهزیار اهوازی، که یکی از اصحاب و یاران باوفای امام جواد، امام هادی و امام حسن عسکری علیهم السلام می باشد، حکایت نماید: در یکی از روزها، نامه ای به محضر امام جواد(ع) بدین مضمون نوشتم: یابن رسول الله! در شهر اهواز و حوالی آن، زلزله بسیار رخ می دهد، آیا اجازه می فرمایی که از اینجا کوچ کنیم و در محلی با أمن و أمان سکنی گزینیم؟ و سپس نامه را برای حضرت ارسال کردم.

امام پس از گذشت چند روزی در جواب نامه چنین مرقوم فرمود: در آن محل بمانید و از آن جا کوچ نکنید، بلکه روزهای چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه را روزه بگیرید و چون روز جمعه فرا رسد، غسل جمعه نمایید؛ و سپس لباس تمیز بپوشید و تمام افراد در محلی مناسب تجمع کنید و در آن جا همه با هم با خداوند متعال راز و نیاز نمایید و از درگاه با عظمتش بخواهید تا‌مشکل همگان را برطرف سازد.

علی بن مهزیار گوید: چون طبق دستور حضرت جواد(ع)، همگی ما چنین کردیم، زلزله آرامش پیدا کرد؛ و پس از آن، عموم اهالی اهواز به برکت راهنمایی آن حضرت از خطر زمین لرزه در امان قرار گرفتند.

(من لا یحضره الفقیه: ج۱، ص۳۴۳، ح۱۵۱۸)

حب اهل البیت(ع)

مسافری از خراسان خدمت امام محمد باقر(ع) شرفیاب می شود، او تمام این راه دور را پیاده طی کرده است،پاهایش را که از کفش درآورد، شکافته شده و ترک برداشته بود،

رو کرد به امام محمد باقر(ع) و عرض نمود: به خدا سوگند من را نیاورد از آنجا مگر دوستی شما اهل بیت.

امام فرمود: به خدا سوگند اگر سنگی ما را دوست بدارد، خداوند آن را با ما محشور کند و قرین گرداند و « هل الدین الا الحب» آیا دین چیزی غیر از دوستی است؟

آنچنان که از روایات برمی آید، روح و جوهر دین غیراز محبت چیزی نیست، زیرا اساسأ این علاقه و محبت است که اطاعت می آورد.

(بحارالآنوار، ج ۷۱، ص۱۹۹)

محاسبه

سؤال از خود

گفتم با فرمانده تان کار دارم.

گفت الآن ساعت یازده است، ملاقاتی قبول نمی کند.

رفتم پشت در اتاقش در زدم. گفت کیه؟

گفتم: مصطفی منم.

گفت: بیا تو.

سرش را از سجده بلند کرد، چشم های سرخ، خیس اشک، رنگش پریده بود.

نگران شدم. گفتم: چی شده مصطفی؟ خبری شده؟ کسی طوریش شده؟

دو زانو نشست. سرش را انداخت پایین. زل زد به مهرش. دانه های تسبیح را یکی یکی لای انگشت هایش رد می کرد. گفت:یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشته ام. برمی گردم کارهایم را نگاه می کنم. از خودم می پرسم کارهایی که کردم برای خدا بود یا برای دل خودم.

(شهید مصطفی ردانی پور/ یادگاران ۸، ص۲۲)

صمیمیت با مردم

ابو عبیده گوید: من رفیق و همراه امام باقر(ع) بودم. سوار بر مرکب که می شدیم نخست من سوار می شدم بعد او. به هر کس که می رسید احوال پرسی می کرد و دست می داد و وقتی از مرکب پیاده می شد با رهگذران سلام و احوال پرسی می کرد و دست می داد. عرض کردم:مولای من، من از هیچ کس چنین ندیده ام که با مردم این چنین صمیمی باشد؟ فرمود: مؤمنان وقتی بهم می رسند و با هم مصاحفه می کنند تا دست در دست هم دارند گناهانشان آنگونه می ریزد که برگهای پائیزی از درخت می ریزد، و خداوند به آنها نظر می کند تا از هم جدا گردند.

داستان صاحبدلان/ محمد محمدی اشتهاردی

1 2 4 5