طرح یک سؤال و دوری از غیبت

با طرح یک سؤال٬ ما را از غیبت دور کرد!

در جریان مرحله سوم عملیات والفجر ۴ توفیقی دست داد تا در دره ی شیلر٬ میهمان حاجی بشویم. در چادر فرماندهی گردان، غیر از حاجی٬ حدود ده یا دوازده نفر دیگر از نیروها هم بودند از جمله برادر عزیزمان: مهدی ذاکری و حبیب الله خبازی. سه نفر بی سیم چی و چند نفر دیگر.

پس از صرف شام مختصری که عبارت بود از چند عدد گوجه فرنگی و سیب زمینی و چند قرص نان، بچه ها به رسم معمول، هر دو_ سه نفر شروع کردند به صحبت کردن با یکدیگر که یکباره حاجی از بچه ها خواست ساکت شوند. وقتی همگی ساکت شدیم. حاجی رو کرد به ما و پرسید: کی می داند معنی رکوع و سجود چیه؟

راستش در وهله اول از سؤال خیلی ساده و پیش پا افتاده، تعجب کردیم که چرا چنین سؤالی از سوی حاجی مطرح شده؟ اما بتدریج که جواب های مختلف بچه ها مطرح گردید و حاجی با همان زبان ساده و بی پیرایه خود، جوابها را تکمیل کرد و بحث را بر روی نماز متمرکز ساخت. تازه متوجه شدیم که تنها پاسخ ما مورد نظر نبوده٬ بلکه ایشان می خواسته بدین وسیله ما را از مباحث غیر ضروری و غیبت دیگران باز دارد و در عین حال٬ چیز جدیدی هم بما بیاموزد تا وقتمان به بطالت نگذرد. به عبارت دیگر٬ بدون این که بما مستقیمأ تذکر دهد که غیبت نکنید و از لحظه لحظه عمرتان در جهت آموزش و تعلیم و عبادت استفاده کنید. به شکلی ماهرانه٬ بحث جذابی را پیش کشید و بچه ها را به آن سو سوق داد که این٬ خود بهترین شیوه ی تربیتی است.

(شهید محمد طاهری/ گل اشک ص ۴۴)

حدیث از امام سجاد(ع)

 امام سجّاد عليه السلام : منافق نهى مى كند و خودنهى نمى پذيرد، به آنچه دستور مى دهد خودش عمل نمى كند، چون به نماز ايستد به چپ و راست مى نگرد، چون ركوع كند خود را به زمين اندازد، چون سجده كند [مانند پرندگان ]منقار به زمين زند و چون بنشيند نيم خيز نشيند ، چون شب شود با اينكه روزه نداشته است همه اش به فكر خوردن غذاست و در روز با آنكه شب زنده دارى نكرده است، همّ و غمش خفتن است. اگر سخنى (حديثى) به تو گويد، دروغ گويد و اگر به تو وعده اى دهد، خلف وعده كند و اگر به او اعتماد كنى و امانتى سپارى به تو خيانت كند و اگر با او مخالفت كنى، پشت سرت بدگويى كند

الأمالي للصدوق : 582 /۲ 80

    روز سیزدهم محرم

    ((بسم رب علی ابن الحسین(ع)))

    روز سیزدهم محرم در کربلا چه گذشت؟

    در کتاب بحار الانوار چنین آمده است:

    در این روز زنان بنی اسد برای برداشتن آب راهی نهر فرات شده در کنار نهر فرات با پیکرهای بی جان کشته هایی مواجه شدند که گویی همین امروز جان باخته اند. زنان شیون کنان و گریان به عشیره خود بازگشتند.و به مردان شرح ماجرا دادند؛
    مردان عشیره بنی اسد برای تدفین پیکر شهدای کربلا بپا خواسته و عزم خویش را جزم نمودند اما پیکر شهدا همگی ناشناس بر زمین افتاده اند!!
    در این هنگام سواری از راه دور در حالی که اشک دیدگان و صورتش را فرا گرفته بود، به ایشان نزدیک شد. سوار خطاب به مردان بنی اسد چنین گفت: ای مردان بنی اسد من نام صاحب این پیکرها را می دانم. پس در کنار پیکر مطهر پدر بزرگوارش امام حسین علیه السلام قرار گرفته، آن بدن مطهر را در آغوش گرفته، به بوئیدن و بوسیدن آن بدن پاک مشغول شد و با پدر خویش به سخن گفتن پرداخت.سپس پیکر پدرش را به محل قبر منتقل و با کمی کنار زدن خاک، قبری آماده برای امام حسین علیه السلام پدیدارگشت. سپس وی بدن پدرش را به تنهائی و بدون کمک دیگران در مضجع شریفش قرار داد و خطاب به حاضران گفت: مرا در تدفین پدرم، کسی یاری می رساند. هنگامی که پدر را در قبر قرار داد، گونه های خویش را بر رگهای بریده پدر قرار داده و گفت: خوشا به زمینی که بدن پاک تو را در بر گرفته است. دنیا بعد از تو تاریک و آخرت به نور وجودت روشن خواهد شد. شب بعد از تو طولانی و اندوه بی پایان خواهد بود. سپس بر روی مضجع شریفش چنین نوشت: این قبر حسین بن علی ابیطالب علیه السلام است که او را تشنه و غریب کشتند!
    وی سپس به سمت پیکر عمویش عباس علیه السلام رفته او را در آن حالت دردآوری که ملائک را اندوهگین و حور العین بهشت را گریان نمود، مشاهده نمود. بر رگهای بریده عمویش بوسه زده، خطاب به وی چنین گفت: دنیا بعد از تو عمو جان نابود باد ای قمر بنی هاشم، از من به تو ای شهید سلام. سپس پیکر عمویش را آنچنانکه پدر را به تنهائی به خاک سپرد، در درون مضجع شریفش قرار داد.

    سپس به بنی اسد فرمان داد تا در دو محل قبر حفر نمایند تا در یکی از انها پیکر شهدای بنی هاشم و در دیگری پیکر اصحاب دفن گردد. پیکر حر بن یزید ریاحی را عشیره اش از محل کربلا به محل کنونی مدفن وی منتقل نموده و به خاک سپردند.
    هنگامی که آن سواراز دفن پیکرهای شهدا فارغ شد، سوار بر اسب خویش شد و عزم رفتن نمود. در این هنگام مردان بنی اسد گرداگرد او جمع شده و مانع رفتن وی گردیده او را به ارواح کسانی که با دست خویش به خاک سپرده بود قسم دادند خود را معرفی کند. آن سوار در پاسخ فرمود: من حجت خدای متعال بر شمایم. من علی بن الحسین علیه السلام هستم. سپس به سمت کوفه روان شده و به اسرای کربلا در کوفه ملحق گردید.
    در این اسارت ها جسارت های زیادی به امام سجاد و حضرت زینب شد . طوری که از حضرت سجاد پرسیدند کجا به شما خیلی سخت گذشت ؟ فرمود :
    الشام ، الشام ، الشام …(امان از شام …)

    مداحی محرم 96

    مداحی محمود کریمی محرم 96

    آنلاین

    سخنرانی

    چند پرده از عظمت عاشورا

    سخنرانی استاد سعیدی

     

    1 2 4 5